هرکه بر پسته‌ی خندان تو دندان دارد

دلم از ظلم خط فستقیت می‌خواهد تا تظلم ز تو در درگه سلطان دارد
تا به خشمت برسد سوخته گردد خورشید زان که بغض تو شها نیم سپندان دارد
تا بقای من دلسوخته صورت بندد خاطرم ذات تو را بسته‌ی پیمان دارد
تا درین دایره این نقطه‌ی خاکی برجاست تا که پرگار فلک گردش دوران دارد
سال عمر تو که از گردش دوران خیزد باد چندان که اگر بشمرد امکان دارد
خسروا خاطر عطار به مداحی تو کف موسی ز دم عیسی عمران دارد