غره مشو گر ز چرخ کار تو گردد بلند

غره مشو گر ز چرخ کار تو گردد بلند زانکه بلندی دهد، تا بتواند فکند
چون برسد آفتاب در خط نصف‌النهار سر سوی پستی نهد تا که در افتد به بند
واقعه‌ی آدمی هست طلسمی عجب کیست کزین درد نیست سوخته و مستمند
هر که به بندی درست دم نزند جز به درد وای که از فرق توست تا به قدم بندبند
هر که چو نرگس به باغ دیده‌ی بیننده داشت پستی و زردی گزید تا برهد از گزند
نرگس چون چشم داشت پست شد از بیم مرگ سرو که آزاده بود گشت ز غفلت بلند
آنکه جگر گوشه اوست بر جگرش آب نیست گر جگرت خون گرفت هم جگر خویش رند
بر سر خارت چو گل عمر کم از هفته‌ای است پس تو ز غفلت چو گل، زر منمای و مخند
هین که سپیده دمید گرد رخت همچو برف خیز که شد کاروان چند نشینی نژند
مرگ در آورد پیش وادی صدساله را عمر تو افکند شست بر سر هفتاد واند
صبحدم ار خنده زد، روز تو تاریک شد زانکه دمت داد صبح تا کندت ریشخند
آن شتر بادیه بانگ خری چون شنید زود بپیچد ز شوق سر ز عرا و عرند
تو ز پی نام و ننگ همچو شتر می‌روی گرچه بباید شدن از در چین تا خجند
نفس پلیدت سگی است خاصه سگ شیر گیر هین سر سگ باز بر همچو سر گوسفند
با تو گر این سگ کند عزم به گرگ آشتی بازی بز می‌دهد تا کندت خوک بند
طالب معنی ببین کز تو ز مطلوب خویش این فلک خرقه پوش چند فرس راند چند
بر سر نفس از هوا تاج منه چون خروس ورنه چو ابلیس زود تخت کنی تخته‌بند
هر سر ماهی فتد نعل سمندش به راه در مه نو کن نگاه اینک نعل سمند
گرچه بسی قرن نیز نعل سمند افکند او به بسی عمر نیز تیز بتازد نوند
چون بنشاند مرا روز قیامت ز یأس پرده‌ی نه توی خویش پاره کند چون پرند