کار آنجا میرود کانجا فلک گم میشود
|
|
چون فلک گم میشود آنجا چه جای اختر است
|
تن درین طاس نگون مانند موری عاجز است
|
|
دل درین دام بلا مانند مرغی بیپر است
|
خالقا عطار را بویی فرست از بهر آنک
|
|
هر که عطار است بوی عطر در وی مضمر است
|
زان شدم عطار کز کوی تو بویی بردهام
|
|
لیک جانم منتظر در بند بویی دیگر است
|
چارهی جانم بکن زیرا که جان بس واله است
|
|
در دل مستم نگر زیرا که دل بس مضطر است
|
من کفی خاکم اگر در دوزخم خواهی فکند
|
|
بود و نابودم به دوزخ یک کفی خاکستر است
|
پادشاها هرچه خواهی کن کیم من خویش را
|
|
کانچه آید بندگان را از تو آن لایقتر است
|