بدان شرف که ز اقبال بندگی شب قرب
|
|
نسیم همنفسی یافت در حریم رضا
|
بدان نفس که ز خون شد محاسنش چو عقیق
|
|
که سنگ گشت روان از مقابح سفها
|
بدان نگار که از وی عکاشه برد سبق
|
|
بدان نگارگری کان نگاشت چون دیبا
|
به قلب او که هزاران جناح روحالقدس
|
|
چو پر یک ملخ آمد در آن عریض فضا
|
به چشم او که نکرد التفات ما زاغ او
|
|
به جان او که ز خود شد ز ماء مااوحی
|
به مجمعی که به صحرای حشر خواهد بود
|
|
به جمع آدم و ذریتش به زیر لوا
|
به صدق صاحب غار و به عدل کسری شرع
|
|
به حلم شاهد قرآن به علم شیر خدا
|
به دشنه خوردهی آن تشته به خون غرقه
|
|
به نوش داروی در زهر کشتهی زهرا
|
به خون حمزه و عثمان و مرتضی و عمر
|
|
به خون یحیی و سبطین و جملهی شهدا
|
به صد هزار نبی و به بیست و چار هزار
|
|
بسی و اند هزار اهل صفه و اهل صفا
|
به داغ وجه بلال و دل چو بدر هلال
|
|
به وجه زرد صهیب و به درد بودردا
|
به آه سرد اویس قرن سوی یثرب
|
|
به عشق گرم معاذ جبل سوی مبدا
|
به شیر مردی خالد به حکم سیفالله
|
|
به اهل بیتی سلمان و خلعت منا
|
بدان چهلتن در ریگ رفته تشنه جگر
|
|
لباس آن همه یک خرقه، قوت یک خرما
|
به شبروان طواف و به ساکنان حرم
|
|
به خفتگان بقیع و به کشتگان غزا
|
به بو حنیفه که کرد آن حدیث و نص قیاس
|
|
مثلثی که مربع نشست دین به نوا
|
به شافعی که چو اخبار بی قیاسش بود
|
|
سخن ز خواجهی دین بی قیاس کرد ادا
|
به عین معرفت بایزید و خرقانی
|
|
به شوق بی صفت بوسعید و ابن عطا
|
بدان مقام که حلاج همچو پنبه بسوخت
|
|
ز انالحقش همه حق ماند و محو گشت انا
|
به چل صباح که از نور خاص حق بسرشت
|
|
خمیر این همه اعجوبه بی سواد مسا
|