اگر ز گلبن خلقش گلی به بار رسد

مقدسی که ز هر پاکیی که بتوان گفت منزه است از آن وصف و پاک و بی‌همتا
ز شرح حکمت او کند مانده جان و خرد ز وصف غزت او کور گشته چون و چرا
جهان پیر چو شش روزه طفل گهواره است نگار کرد بزد هفت مهدش از میزا
به علم آنکه هزاران هزار راز شناخت ز سوز سینه‌ی آن مور لیلةالظلما
به سمع آنکه چو شد پشه در سر نمرود ز زخم راندن آن نیش می‌شنود آوا
به مبدعی که در ابداع او جهانی عقل به هر نفس ز سر عجز می‌شود شیدا
به قادری که به یکدم هزار نقش نگاشت ز اوج دایره‌ی چرخ و مرکز غبرا
به صانعی که به یک حله‌بافی صنعش هزار رنگ برآورد خاک چون دیبا
به یک خدای قدیم و به یک رسول کریم به یک حضور قیامت به یک شهود لقا
به دو سجود و دو حرف ظهور کن فیکون به دو عروج و دو معراج و دو جهان و دنا
به سه جواهر روح و به سه رطوبت چشم به سه طلاق به صدق و به سه طریق ملا
به چار پیک خدای و به چار یار رسول به چار جوی بهشت و به چار فصل بها
به پنج فرض نماز و به پنج نزل کتاب به پنج نوبت شرع و به پنج رکن هدی
به شش سحرگه فطرت به شش جهات جهان به شش کرامت و شش روز و شش کریم عبا
به هفت اختر علو به هفت کشور سفل به هفت مفرش ارض و به هفت سقف سما
به هشت جمله‌ی عرش و به هشت خفته‌ی کهف به هشت معتدل و هشت جنةالماوا
به نه مه بچه و نه مه سراچه‌ی مهد به نه مزاج و به نه طاق گلشن خضرا
به ده مبشره و ده مقوله‌ی عالم به ده حس و به ده ایام ماه عاشورا
به جان آنکه نه عالم بدو نه آدم نیز که غرقه بود در انوار آیه الکبری
بدان حضور که لااحصی برآمد ازو که از هزار ثنا بیش بود آن یک لا