اگر ز گلبن خلقش گلی به بار رسد

اگر ز گلبن خلقش گلی به بار رسد به حکم نیشکر آرد برون ز زهرگیا
خدایگانا امروز در سواد جهان به قطع تیغ تو را دیده‌ام ید بیضا
چو اصل گوهر تیغت ز کوه می‌خیزد ازین جهت جهد آتش ز صخره صما
ز سنگ لاله از آن می‌دمد که خونین شد ز بیم خار سر رمح تو دل خارا
برو در آمده زان است نیم ترک سپهر که تا کله بنهد پیش چار ترک تو را
تویی که در شب تاریک می‌کند روشن هزار چشم به روی تو این سپهر دو تا
فلک ز لل لا لا از آن طبق پر کرد که تا نثار کند بر تو لل لا لا
به جنب قدر تو ماه سپهر تحت افتاد ورای این چه توان گفت ماورای ورا
ز فیض نقطه‌ی نام تو همچو دریایی محیط گشت و چنین نامدار شد طغرا
ز کوه حلم تو یک ذره گر پدید آید هزار کوه به خود درکشد چو کاه‌ربا
ز موج بحر کف تو چو نشو یافت نمی نبات سدره و طوبی گرفت نشو و نما
چو بحر دست تو در جود گوهر افشان شد فروچکید ز هر قطره‌ای دو صد دریا
ز فرق تا به قدم ابر اشک گشت از رشک ز زیر تا به زبر بحر آب شد ز حیا
به رشح جام تو دریای خشک لب تشنه است عجایبی است ز دریای آب استسقا
ز خجلت کف تو بحر کف چو بر سر زد گهی ز رعشه بلرزید و گه ز استرخا
چو قلزمی است کف کافیت که هر روزی چو شبنمی به همه کوه و بحر کرد هبا
به حق جود تو ای پادشاه گیتی بخش که حشو دشمنم آتش فکند در احشا
اگر مرا ز جناب چو تو سلیمانی فتاد غیبت هدهد که رفته بد به سبا
هزار حجت قاطع چو تیغ آرم پیش که جمله بر گهر صدق من بوند گوا
بدان خدای که در آفتاب معرفتش به ذره‌ای نرسد عقل جمله‌ی عقلا