خطاب هاتف دولت رسید دوش به ما
|
|
که هست عرصهی بیدولتی سرای فنا
|
ولی چو نفس جفاپیشه سد دولت شد
|
|
طریق دولت دل بسته شد به سد جفا
|
هزار جوی روان کابتر مزاج ازو
|
|
زکات خواست همی خشک شد به نوبت ما
|
چو نفس سگ به جفا شام خورد بر دل ما
|
|
نفس چگونه برآید کنون ز صبح وفا
|
چگونه نافهگشایی کند صبا به سحر
|
|
سپهر شعبده و نافه ورد جیب صبا!
|
هزار نامهی حاجت فرو فرستادم
|
|
به سوی عرش به دست کبوتران دعا
|
نه یک کبوتر از آن نامهام جواب آورد
|
|
نه شد دلم به مراد تمام کامروا
|
منم که هر شب پهنای این گلیم به من
|
|
سیه گلیم فلک مینماید از بالا
|
هزار بازی شیرین سپهر بازیگر
|
|
که از خوشی نتوان خورد بیش داد مرا
|
چو نقطهای است قضا ساکنم به یک حرکت
|
|
که بر گشاد چو پرگار صد دهن به بلا
|
به هایهای نیارم گریستن که فلک
|
|
به هایهوی درآید ز اشک من عمدا
|
ز بس که اشک فرو ریختم ز چشمهی چشم
|
|
به مد و جزر یکی شد دل من و دریا
|
محیط خون نقط دل ز چشم از آن دارم
|
|
که چون محیط تن آمد زچشم خون پالا
|
سزد که بر رخ چون زرفشانم اشک چو سیم
|
|
که روز و شب به زر و سیم میکنم سودا
|
ز خون دل همه اشک چو سیم میریزم
|
|
که گشت از گل سرخ اشک همچو سیم جدا
|
مرا که صد غم بیش است هیچ غم نبود
|
|
اگر مرا به غم خویشتن کنند رها
|
ز کار خویشتنم دست پاک و حقه تهی
|
|
که مهره چون بنشیند میان خوف و رجا
|
ز سرگرانی هر دون برون شدیم ز دست
|
|
ز چربدستی گردون درآمدیم ز پا
|
نه مونسی که شب انس او دهد نوری
|
|
نه همدمی که دمی همدمی کند به نوا
|
که را به دست شود یک رفیق یکتادل
|
|
که خفته در بنهد هفت چارطاق دو تا
|