هم تن مویم از آن میان که نداری
|
|
تنگ دلم مانده زان دهان که نداری
|
ننگری از ناز در زمین که دمی نیست
|
|
سر ز تکبر بر آسمان که نداری
|
من چه بلایی است هر نفس که ندارم
|
|
تو چه نکویی است هر زمان که نداری
|
هرچه بباید ز نیکویی همه هستت
|
|
مثل بماند است در جهان که نداری
|
نام وفا میبری و هیچ وفایی
|
|
از تو نیاید بدان نشان که نداری
|
گفته بدی عاقبت وفای تو آرم
|
|
این ننیوشم از این زبان که نداری
|
یک شکرم ده که سود بنده در آن است
|
|
زانکه بسی افتد این زیان که نداری
|
گرچه شکر داری و قیاس ندارد
|
|
هست چو ندهی به کس چنان که نداری
|
گفته بدی خون تو به درد بریزم
|
|
تا برهی تو ز نیم جان که نداری
|
تو نتوانی به خون من کمری بست
|
|
خاصه کمر بر چنان میان که نداری
|
بر تن عطار کز غمت چو کمانی است
|
|
چند کشی آخر این کمان که نداری
|