الصلا ای دل اگر در عشق او اقرار داری
|
|
الحذر گر ذرهای در عشق او انکار داری
|
کی توانی دید روی گل که همچون خار گشتی
|
|
گر زمانی خلوتی داری میان خار داری
|
تا تو از توی و توی خود برون آیی بهکلی
|
|
عمر بگذشت و تو در هر توی عمری کار داری
|
همچو پروانه سر افشان گر وصال شمع خواهی
|
|
همچو خرقه سر درافکن گر سر اسرار داری
|
در گذر از کعبه و خمار گر تو مرد عشقی
|
|
زانکه تو ره ماورای کعبه و خمار داری
|
در درون صومعه معیار داری هیچ نبود
|
|
در خرابات آی تا حاصل کنی معیار داری
|
گرچه اندر صومعه از رهبران خرقه پوشی
|
|
لیکن اندر میکده زین گمرهی زنار داری
|
تا قدم در زهد داری احولی در غیر بینی
|
|
غیر بینی میکنی اکنون سر اغیار داری
|
دل همی بیند که در هر ذرهای رویی است او را
|
|
در نگر ای کوردل گر دیدهی دیدار داری
|
ماهرویا من ندارم در دو عالم جز تو کس را
|
|
تو چو من در هر حوالی عاشق بسیار داری
|
عاشقان چون ذره بسیارند و تو چون آفتابی
|
|
میتوانی گر به لطفی جمله را تیمار داری
|
دل به نسیه دادم از دست و ز پای افتادم از غم
|
|
نقد صد جان یابم اگر یک دم سر عطار داری
|