گرچه در عشق تو جان درباختیم | قیمت سودای تو نشناختیم | |
سالها بر مرکب فکرت مدام | در ره سودای تو میباختیم | |
خود تو در دل بودی و ما از غرور | یک نفس با تو نمیپرداختیم | |
چون بگستردی بساط داوری | پیش عشقت جان و دل درباختیم | |
بر دوعالم سرفرازی یافتیم | تا به سودای تو سر بفراختیم | |
آتش عشقت درآمد گرد دل | ما چو شمع از تف آن بگداختیم | |
بر امید وصل تو پروانهوار | خویشتن در آتشت انداختیم | |
گاه چون پروانهای میسوختیم | گاه با آن سوختن میساختیم | |
همچو عطار از جهان بردیم دست | تا نوای درد تو بنواختیم |