ما هرچه آن ماست ز ره بر گرفتهایم
|
|
با پیر خویش راه قلندر گرفتهایم
|
در راه حق چو محرم ایمان نبودهایم
|
|
ایمان خود به تازگی از سر گرفتهایم
|
چون اصل کار ما همه روی و ریا نمود
|
|
یکباره ترک کار مزور گرفتهایم
|
از هر دو کون گوشهی دیری گزیدهایم
|
|
زنار چار کرده بهبر در گرفتهایم
|
اندر قمارخانه چو رندان نشستهایم
|
|
وز طیلسان و خرقه قلم برگرفتهایم
|
زان چشمهی حیات که در کوی دوست بود
|
|
تا روز حشر ملک سکندر گرفتهایم
|
برتر ز هست و نیست قدم در نهادهایم
|
|
بیرون ز کفر و دین ره دیگر گرفتهایم
|
بر روی دوست ساغر و دست از میان برون
|
|
از دست دوست باده به ساغر گرفتهایم
|
عطار تا بیان مقامات عشق کرد
|
|
از لفظ او دو کون به گوهر گرفتهایم
|