در درد عشق یک دل بیدار می نبینم
|
|
مستند جمله در خود هشیار می نبینم
|
جمله ز خودپرستی مشغول کار خویشند
|
|
در راه او دلی را بر کار می نبینم
|
عمری بسر دویدم گفتم مگر رسیدم
|
|
با دست هرچه دیدم چون یار می نبینم
|
گفتم مگر که باشم از خاصگان کویش
|
|
خود از سگان کویش آثار می نبینم
|
دعوی است جمله دعوی کو عاشقی و کو عشق
|
|
کز کشتگان عشقش دیار می نبینم
|
گر عاشقی برآور از جان دم اناالحق
|
|
زیرا که جای عاشق جز دار می نبینم
|
چون مرد دین نبودم کیش مغان گزیدم
|
|
دین رفت و بر میان جز زنار می نبینم
|
اکنون ز نا تمامی نه مغ نه ممنم من
|
|
اندک ز دست دادم بسیار می نبینم
|
دردا که داد چون گل عطار دل به بادش
|
|
وز گلبن وصالش یک خار می نبینم
|