چون لعل توام هزار جان داد
|
|
بر لعل تو نیم جان توان داد
|
جان در غم عشق تو میان بست
|
|
دل در غمت از میان جان داد
|
جانم که فلک ز دست او بود
|
|
از دست تو تن در امتحان داد
|
پر نام تو شد جهان و از تو
|
|
مینتواند کسی نشان داد
|
ای بس که رخ چو آتش تو
|
|
دل سوخته سر درین جهان داد
|
پنهان ز رقیب غمزه دوشم
|
|
لعل تو به یک شکر زبان داد
|
امروز چو غمزهات بدانست
|
|
تاب از سر زلف تو در آن داد
|
از غمزهی تو کنون نترسم
|
|
چون لعل توام به جان امان داد
|
دندان تو گرچه آب دندانست
|
|
هر لقمه که دادم استخوان داد
|
ابروی تو پشت من کمان کرد
|
|
ای ترک تو را که این کمان داد
|
عطار چو مرغ توست او را
|
|
سر نتوانی ز آشیان داد
|