گر هندوی زلفت ز درازی به ره افتاد
|
|
زنگی بچهی خال تو بر جایگه افتاد
|
در آرزوی زلف چو زنجیر تو عقلم
|
|
دیوانگی آورد و به یک ره ز ره افتاد
|
چون باد بسی داشت سر زلف تو در سر
|
|
از فرق همه تختنشینان کله افتاد
|
سرسبزی گلگون رخت را که بدیدم
|
|
چون طرهی شبرنگ تو روزم سیه افتاد
|
که کرد ز عشق رخ تو توبه زمانی
|
|
کز شومی آن توبه نه در صد گنه افتاد
|
حقا که اگر تا که جهان بود به خوبیت
|
|
بر جملهی خوبان جهان پادشه افتاد
|
تا پادشاه جملهی خوبان شدهای تو
|
|
بس آتش سوزان که ز تو در سپه افتاد
|
چون بوسه ستانم ز لبت چون مترصد
|
|
با تیر و کمان چشم تو در پیشگه افتاد
|
از عمد سر چاه زنخدان بنپوشید
|
|
تا یوسف گم گشته درآمد به چه افتاد
|
شهباز دلم زان چه سیمین نرهد زانک
|
|
در خانهی مات است که این بار شه افتاد
|
جانا دل عطار که دور از تو فتادست
|
|
هرگز که بداند که چگونه تبه افتاد
|