در مدح امیر ابو احمد محمد بن محمود غزنوی

ایا شاه جهانداری که فردی و بی‌انبازی چه اندر مملکت گیری، چه اندر مملکت سازی
بزرگی را و شاهی را هم انجام و هم آغازی جهانداری ز تو نازد تو از فضل و هنر نازی
تو آن شاهی که گیتی را ز بدکیشان بپردازی به تیغ و تیر خان و مان بدخواهان براندازی
از این فرخنده فروردین و خرم جشن نوروزی نصیب خسرو عادل سعادت باد و پیروزی ...

سزای تو ترا شاها ندانم آفرین گفتن همی شرم آیدم زین خام گفتاری چنین گفتن
خجل گشتم ز بس حلم ترا کوه و زمین گفتن فرو ماندم ز بس جود ترا ماء معین گفتن
حدیث تیغ و تیر و قصه‌ی تاج و نگین گفتن ترا بر کشوری یا بر فزونتر زان امین گفتن
جلال و همت و قدر ترا چرخ برین گفتن پناه داد و دین خواندن، بلای کفر و کین گفتن
چه خوانم مر ترا شاها که دل شد سیر ازین گفتن بگو تا من بگردانم ترا مدح متین گفتن
از این فرخنده فروردین و خرم جشن نوروزی نصیب خسرو عادل سعادت باد و پیروزی ...
جوان دولت خداوندا! جوانبخت و جوان بادی فراوان دوستان داری به کام دوستان بادی
جهانداری ترا زیبد خداوند جهان بادی ز دولت بهره‌ور بادی به شاهی شادمان بادی
همیشه کامران بودی هماره کامران بادی به از نوشین روان گفتن به از نوشیروان بادی
ز گردون بی‌ضرر بادی به گیتی بی‌زیان بادی بقای دین و دولت را به دست و دل ضمان بادی
ازین نوروز فرخنده به شادی جاودان بادی دل من مر ترا شاها چنان خواهد، چنان بادی
از این فرخنده فروردین و خرم جشن نوروزی نصیب خسرو عادل سعادت باد و پیروزی