در مدح ابو احمد محمد بن محمود بن ناصرالدین

به علم و ادب پادشاه زمینی به اصل و گهر پادشاه زمانی
پدر شهریار جهانداری و تو ز دست پدر شهریار جهانی
عدوی تو خواهد که همچون تو باشد به آزاده طبعی و مردم ستانی
نگردد چو یاقوت هرگز بدخشی نه سنگ سیه چون عقیق یمانی
نیاید به اندیشه از نیست هستی نیاید به کوشیدن از جسم جانی
ترا نامی از مملکت حاصل آمد نکردی بدان نام بس شادمانی
بکوشی کنون تا همی خویشتن را جز آن نام نامی دگر گسترانی
مگر عهد کردی که در هر دل ای شه ز کردار نیکو نهالی نشانی
به دست سخی آزها را امیدی به لفظ حری نکته‌ها را بیانی
پی نام و نانند خلق زمانه تو مر خلق را مایه‌ی نام و نانی
گه مهربانی چو خرم بهاری گه خشم و کین همچو باد خزانی
اگر مر ترا از پدر امر باشد به تدبیر هر روز شهری ستانی
به هیبت هلاک تن دشمنانی به چهره چراغ دل دوستانی
به صید اندرون معدن ببر جویی مگر تو خداوند ببر بیانی
ز بهر تقرب قوی لشکرت را سپهر از ستاره دهد بیستگانی
سخاوت بر تو مکینست شاها ازیرا که تو مر سخا را مکانی
اگر بخل خواهد که روی تو بیند به گوش آید او را ز تو «لن ترانی»
همه ساله گوهر فشانی ز دو کف همانا که تو ابر گوهر فشانی
به محنت همه خلق را دستگیری به روزی همه خلق را میزبانی
ز حرص برافشاندن مال، جودت به زایر دهد هر زمان قهرمانی