در لغز آتش سده و مدح سلطان محمود

نه چون او ملک خلق دیده به گیتی نه چون او سخی خلق داده نشانی
همه میل او سوی ایزدپرستی همه شغل او جستن آنجهانی
سپه برده اندر دل کافرستان خطر کرده در روزگار جوانی
ز هندوستان اصل کفر و ضلالت بریده به شمشیر هندوستانی
نهاده که هند بر خوان هندو چو دشت کتر بر سر خوان خانی
زهی خسروی کز بزرگی و مردی میان همه خسروان داستانی
ترا زین سپس جز فرشته نخوانم ازیرا که تو آدمی را نمانی
به بزم اندرون آفتاب منیری به رزم اندرون اژدهای دمانی
تو را رزمگه بزمگاهست شاها خروش سواران سرود اغانی
از این روی جز جنگ جستن نخواهی به جنگ اندرون جز مبارز نرانی
به هر حرب کردن جهانی گشایی به هر حمله بردن حصاری ستانی
ز باد سواران تو گرد گردد زمینی که لشکر بدو بگذرانی
بخندد اجل چون تو خنجر برآری بجنبد جهان چون تو لشکر برانی
ترا پاسبان گرد لشکر نباید که شمشیر تو خود کند پاسبانی
ندارد خطر پیش تو کوه آهن که آهنگدازی و آهنکمانی
جهان را ز کفر و ز بدعت بشستی به پیروزی و دولت آسمانی
نپاید بسی تا به بغداد و بصره غلامی به صدر امارت نشانی
اگر چه ز نوشیروان درگذشتی به انصاف دادن چو نوشیروانی
کریمی چو شاخیست، او را تو باری سخاوت چو جسمیست، او را تو جانی
همی تا کند بلبل اندر بهاران به باغ اندرون روز و شب باغبانی