به نیم خدمت بخشد هزار پاداشن
|
|
به صد گنه نگراید به نیم بادافراه
|
خدای در سر او همتی نهاده بزرگ
|
|
از آسمان و زمین مهتر و فزون صد راه
|
بسا کسا که گنه کرد و هیچ عذر نداشت
|
|
دل کریمش از آن کس نجست عذر گناه
|
در این دو مه که من اینجا مقیمم از کف او
|
|
به کام دل برسیدند زایری پنجاه
|
یکی منم که چنان آمدم مثل بر او
|
|
که کرد بیبنه آید هزیمت از بنگاه
|
کنون چنان شدم از بر او کجا تن من
|
|
به ناز پوشد توزی و صدرهی دیباه
|
به صره زر به هم کردم و به بدره درم
|
|
همیروم که کنم خلق را ازین آگاه
|
به راه منزل من گر رباط ویران بود
|
|
کنون ستارهی خورشید باشدم خرگاه
|
چنین کنند بزرگان، ز نیست هست کنند
|
|
بلی، ولیکن نه هر بزرگ و نه هر گاه
|
همیشه تا نبود خوبکار چون بدکار
|
|
چنان کجا نبود نیکخواه چون بدخواه
|
همیشه تا به شرف باز برتر از گنجشگ
|
|
چنان کجا هنر شیر برتر از روباه
|
جهان متابع او باد و روزگار مطیع
|
|
خدای ناصر او باد و بخت نیک پناه
|
به نیکنامی اندر جهان زیاد و مباد
|
|
بجز به نیکی نام نکوش در افواه
|