در مدح خواجه ابو الحسن علی بن فضل بن احمد معروف به حجاج

به نیم خدمت بخشد هزار پاداشن به صد گنه نگراید به نیم بادافراه
خدای در سر او همتی نهاده بزرگ از آسمان و زمین مهتر و فزون صد راه
بسا کسا که گنه کرد و هیچ عذر نداشت دل کریمش از آن کس نجست عذر گناه
در این دو مه که من اینجا مقیمم از کف او به کام دل برسیدند زایری پنجاه
یکی منم که چنان آمدم مثل بر او که کرد بی‌بنه آید هزیمت از بنگاه
کنون چنان شدم از بر او کجا تن من به ناز پوشد توزی و صدره‌ی دیباه
به صره زر به هم کردم و به بدره درم همی‌روم که کنم خلق را ازین آگاه
به راه منزل من گر رباط ویران بود کنون ستاره‌ی خورشید باشدم خرگاه
چنین کنند بزرگان، ز نیست هست کنند بلی، ولیکن نه هر بزرگ و نه هر گاه
همیشه تا نبود خوبکار چون بدکار چنان کجا نبود نیکخواه چون بدخواه
همیشه تا به شرف باز برتر از گنجشگ چنان کجا هنر شیر برتر از روباه
جهان متابع او باد و روزگار مطیع خدای ناصر او باد و بخت نیک پناه
به نیکنامی اندر جهان زیاد و مباد بجز به نیکی نام نکوش در افواه