کرگی آوردی از آن بیشهی منکر به کمند
|
|
که ازو پیل نهان گشت همی زیر گیاه
|
ای سیاوخش به دیدار، به روم از پی فال
|
|
صورت روی تو بافند همی بر دیباه
|
کیست آن کهتر کز خدمت تو صبر کند
|
|
که به کام دل من باد و به کام دلخواه
|
روز منحوس به دیدار تو فرخنده شود
|
|
خنک آنکس که ترا بیند هر روز پگاه
|
از بلا رست و ز غم رست و ز درویشی رست
|
|
هر که اندر کنف درگه تو یافت پناه
|
من ز درگاه تو ای شاه مهی بودم دور
|
|
مر مرا باری یک سال نمود آن یک ماه
|
از فراوان شرر غم که مرا در دل بود
|
|
گفتی اندر دل من ساختهاند آتشگاه
|
شاعری گفت مرا چون تو بر کس نشوی؟
|
|
شاعران مردم گیرند همی اندر راه
|
اندر این دولت منصور ز هرگونه کسست
|
|
شعرشان گوی وز ایشان صلت و خلعت خواه
|
گفتم ایشان چو ستاره اند و ملک یوسف ماه
|
|
من ستاره نشناسم، که همیبینم ماه
|
من که معروف شدستم به پرستیدن او
|
|
به پرستیدن هر کس نکنم پشت دو تاه
|
اندر این خدمت جاهیست مرا سخت عریض
|
|
من به دیبا و به دینار بنفروشم جاه
|
تا چو کردار ستوده نبود سیرت زشت
|
|
تا چو پاداشن نیکو نبود بادافراه
|
پادشا باش و رخ از شادی مانندهی گل
|
|
رخ بدخواه و بداندیش تو مانندهی کاه
|