در مدح خواجه ابوسهل احمد بن حسن حمدوی

از کارها کریمی و فضل اختیار کرد هیچ اختیار نیست بر آن اختیار او
میران به ملک و مال کنند افتخار و بس آن نیست او که هست به مال افتخار او
فخرش به فضل و اصل بزرگ و فروتنیست وین هر سه چیز نیست برون از شمار او
خالی نباشد از شرف و حشمت بزرگ ایوان او و درگه او روز بار او
لشکرکشان ز بهر تقرب به روز جشن شاید اگر که دیده کنندی نثار او
با صد هزار فضل که دارد مبارزیست چونانکه خون شیر خورد ذوالفقار او
ده ساله یا دوازده ساله فزون نبود کاندر نبردگاه برآمد غبار او
روزی به رزمگاه شبانگاه را نماند ناکشته هیچ دشمن او در دیار او
تا روز حشر یاد کنند اندر آن زمین لشکر شکستن و صفت کارزار او
روز مبارزت به دلیری و دست او بر صد هزار تن بزند یکسوار او
همواره شادمانه زیاد و به هر مراد توفیق جفت او و خداوند یار او
چون بوستان تازه و باغ شکفته باد از روی ریدکان حصاری حصار او
فرخنده باد عیدش و تا جاودان مباد بی جام می به مجلس او میگسار او