ای شاه و شاهزاده و شاهی به تو بزرگ
|
|
فرخنده فخر دولت و دولت به تو جوان
|
جایی که برکشند مصاف از بر مصاف
|
|
و آهن سلب شوند یلان از پس یلان
|
از رویها بروید گلهای شنبلید
|
|
بر تیغها بخندد گلهای ارغوان
|
گردون ز برق تیغ چو آتش لیان لیان
|
|
کوه از غریو کوس چو کشتی نوان نوان
|
چون برکشیده تیغ تو پیدا شود ز دور
|
|
از هر تنی شود سوی گردون روان روان
|
آن کس رها شود ز تو کز بیم تیغ تو
|
|
ز انده بر او به سر نشود روز تا کران
|
آن دشت را که رزمگه تو بود ورا
|
|
دریای خون لقب شود و کوه استخوان
|
آن کس که روز جنگ هزیمت شود ز تو
|
|
تا هست جامه گیرد ازو رنگ زعفران
|
شیری که پیل بشکند، از بیم تیغ تو
|
|
اندر ولایت تو چو کپی رودستان
|
روزی درخش تیغ تو بر آتش اوفتاد
|
|
آتش ز بیم تیغ تو در سنگ شد نهان
|
و اکنون چو آهنی ز بر سنگ بر زنی
|
|
آسیمه گردد و شود اندر جهان جهان
|
گویی درخت باغ عدوی تو بودهاست
|
|
کاندر زمین شکفته شود شاخ خیزران
|
آبی که در ولایت تو همیخیزد ای شگفت
|
|
گویی زهیبت تو طلسمی بود بر آن
|
کاندر فتد به جیحون تازد به باد و دم
|
|
غران بود چو تندر تند اندر آن میان
|
تا تو به صدر ملک نشستی قبادوار
|
|
هرگز به راه نخشب و راه قبادیان
|
بی سیم سائل تو نرفت ایچ قافله
|
|
بی زر زایر تو نرفت ایچ کاروان
|
این ز آرزوی تخت تو سر برزند ز کوه
|
|
وان ز آرزوی تاج تو سر برزند ز کان
|
ای بر همه هوای دل خویش کامکار
|
|
ای بر همه مراد دل خویش کامران
|
سود همه جهانی و از تو به هیچ وقت
|
|
هرگز نکرد کس بجز از گنج تو زیان
|
ای خسروی که مملکت اندر سرای تو
|
|
آب حیات خورد و بود زنده جاودان
|