در مدح فخر الدوله ابو المظفر احمد بن محمد والی چغانیان و توصیف شعر

ای شاه و شاهزاده و شاهی به تو بزرگ فرخنده فخر دولت و دولت به تو جوان
جایی که برکشند مصاف از بر مصاف و آهن سلب شوند یلان از پس یلان
از رویها بروید گلهای شنبلید بر تیغها بخندد گلهای ارغوان
گردون ز برق تیغ چو آتش لیان لیان کوه از غریو کوس چو کشتی نوان نوان
چون برکشیده تیغ تو پیدا شود ز دور از هر تنی شود سوی گردون روان روان
آن کس رها شود ز تو کز بیم تیغ تو ز انده بر او به سر نشود روز تا کران
آن دشت را که رزمگه تو بود ورا دریای خون لقب شود و کوه استخوان
آن کس که روز جنگ هزیمت شود ز تو تا هست جامه گیرد ازو رنگ زعفران
شیری که پیل بشکند، از بیم تیغ تو اندر ولایت تو چو کپی رودستان
روزی درخش تیغ تو بر آتش اوفتاد آتش ز بیم تیغ تو در سنگ شد نهان
و اکنون چو آهنی ز بر سنگ بر زنی آسیمه گردد و شود اندر جهان جهان
گویی درخت باغ عدوی تو بوده‌است کاندر زمین شکفته شود شاخ خیزران
آبی که در ولایت تو همی‌خیزد ای شگفت گویی زهیبت تو طلسمی بود بر آن
کاندر فتد به جیحون تازد به باد و دم غران بود چو تندر تند اندر آن میان
تا تو به صدر ملک نشستی قبادوار هرگز به راه نخشب و راه قبادیان
بی سیم سائل تو نرفت ایچ قافله بی زر زایر تو نرفت ایچ کاروان
این ز آرزوی تخت تو سر برزند ز کوه وان ز آرزوی تاج تو سر برزند ز کان
ای بر همه هوای دل خویش کامکار ای بر همه مراد دل خویش کامران
سود همه جهانی و از تو به هیچ وقت هرگز نکرد کس بجز از گنج تو زیان
ای خسروی که مملکت اندر سرای تو آب حیات خورد و بود زنده جاودان