پیچان درختی نام او نارون
|
|
چون سرو زرین پر عقیق یمن
|
نازنده چون بالای آن زاد سرو
|
|
تابنده چون رخسار آن سیمتن
|
شاخش ملون همچو قوس قزح
|
|
برگش درخشان همچو نجم پرن
|
چون زلف خوبان بیخ او پر گره
|
|
چون جعد خوبان شاخ او پر شکن
|
چون آفتاب و جزوی از آفتاب
|
|
چون گوهر و با گوهر از یک وطن
|
چون دلبری اندر عقیقین وشاح
|
|
چون لعبتی در بسدین پیرهن
|
نالنده همچون من ز هجران یار
|
|
لرزنده و پیچنده بر خویشتن
|
گویی گنهکاریست کو را همی
|
|
در پیش خواجه گفت باید سخن
|
دستور زادهی شاه ایران زمین
|
|
حجاج، تاج خواجگان، بوالحسن
|
پرورده اندر دامن مملکت
|
|
پستان دولت روز و شب در دهن
|
آزادگی آموخته زو طریق
|
|
رادی گرفته زو رسوم و سنن
|
او برگرفته راه و رسم پدر
|
|
چون جستن او طاعت ذوالمنن
|
و آزادگان را برکشیده ز چاه
|
|
چاهی که پایانش نیابد رسن
|
بس مبتلا کو را رهاند از بلا
|
|
بس ممتحن کو را رهاند از محن
|
ایزد کند رحمت بر آن کس که او
|
|
رحمت کند بر مردم ممتحن
|
اندر کفایت صاحب دیگرست
|
|
و اندر سیاست سیف بن ذوالیزن
|
او ایدر است و رای و تدبیر او
|
|
گردان میان قیروان تا ختن
|
فرمان او و امر او طوقهاست
|
|
بر گردن میران لشکر شکن
|
گر کلک بر کاغذ نهد از نهیب
|
|
شمشیر، کاغذ گردد و مرد، زن
|
هر ساعتی زنهار خواهد همی
|
|
از کلک او شمشیر شمشیرزن
|