در مدح خواجه ابوالحسن حجاج علی بن فضل بن احمد

پیچان درختی نام او نارون چون سرو زرین پر عقیق یمن
نازنده چون بالای آن زاد سرو تابنده چون رخسار آن سیمتن
شاخش ملون همچو قوس قزح برگش درخشان همچو نجم پرن
چون زلف خوبان بیخ او پر گره چون جعد خوبان شاخ او پر شکن
چون آفتاب و جزوی از آفتاب چون گوهر و با گوهر از یک وطن
چون دلبری اندر عقیقین وشاح چون لعبتی در بسدین پیرهن
نالنده همچون من ز هجران یار لرزنده و پیچنده بر خویشتن
گویی گنهکاریست کو را همی در پیش خواجه گفت باید سخن
دستور زاده‌ی شاه ایران زمین حجاج، تاج خواجگان، بوالحسن
پرورده اندر دامن مملکت پستان دولت روز و شب در دهن
آزادگی آموخته زو طریق رادی گرفته زو رسوم و سنن
او برگرفته راه و رسم پدر چون جستن او طاعت ذوالمنن
و آزادگان را برکشیده ز چاه چاهی که پایانش نیابد رسن
بس مبتلا کو را رهاند از بلا بس ممتحن کو را رهاند از محن
ایزد کند رحمت بر آن کس که او رحمت کند بر مردم ممتحن
اندر کفایت صاحب دیگرست و اندر سیاست سیف بن ذوالیزن
او ایدر است و رای و تدبیر او گردان میان قیروان تا ختن
فرمان او و امر او طوقهاست بر گردن میران لشکر شکن
گر کلک بر کاغذ نهد از نهیب شمشیر، کاغذ گردد و مرد، زن
هر ساعتی زنهار خواهد همی از کلک او شمشیر شمشیرزن