جهان را همه ساله اندیشه بود
|
|
ازین تا نهد تخت او بر پرن
|
کسی را که دختر بود چاره نیست
|
|
که باشد یکی مرد او را ختن
|
جهان دختر خواجگی را همی
|
|
بدو داد، چون باز کرد از لبن
|
سخاوت پرستندهی دست اوست
|
|
بتست این همانا و آن برهمن
|
گریزنده گشتهست بخل از کفش
|
|
کفش «قل اعوذ» است و بخل اهرمن
|
ایا ناصح خسرو و کلک تو
|
|
بر احوال و بر گنج او متمن
|
چو من جلوه کردهست جود ترا
|
|
عطای تو اندر هزار انجمن
|
عطای تو بر زایران شیفتهست
|
|
سخای تو بر شاعران مفتنن
|
مثل زر کاهست و دست تو باد
|
|
خزانهی تو و گنج تو بادخن
|
بسا مردم مستحق را که تو
|
|
برآوردی از ژرف چاه محن
|
نشان کریمی و آزادگیست
|
|
برآوردن مردم ممتحن
|
به آزادمردی و مردانگی
|
|
تو کس دیدهای همسر خویشتن؟
|
که باشد چو تو، هر که را گویمت
|
|
ز بر تو پوشد همی پیرهن
|
ز آزادگان هر که او پیشتر
|
|
به شکر تو دارد زبان مرتهن
|
بزرگان همه زیر بار تواند
|
|
چه بارست شکر تو بی ذل و من
|
کسی نیست کز بندگان تو نیست
|
|
به هر گردنی طوق اندر فکن
|
جهان زیر فرمانت گر شد رواست
|
|
بدارش وزو بیخ دشمن بکن
|
مگر خدمت تست حبل المتین
|
|
که نوعیست از طاعت ذوالمنن
|
اگر حاسد تست سالار ترک
|
|
وگر دشمن تست میر یمن
|
به یک رقعه برزن ختن بر چگل
|
|
به یک نامه برزن یمن بر عدن
|