در مدح عضد الدوله امیر ابو یعقوب یوسف بن ناصرالدین

ای نیمشب گریخته از رضوان وندر شکنج زلف شده پنهان
ای سرو نارسیده به تو آفت ای ماه نارسیده به تو نقصان
ای میوه‌ی دل من، لابل دل ای آرزوی جانم، لابل جان
از من به روز عید بیازردی گفتی که تافته شدی از مهمان
تو چشم داشتی که چو هر عیدی من پیش تو نوا زنم و دستان
گویم که ساقیا می پیش آور مطرب یکی قصیده‌ی عیدی خوان
دیدی مرا به عید که چون بودم با چشم اشکریز و دل بریان
هر آهی از دل من ده دوزخ هر قطره‌ای ز چشمم صد طوفان
هر کس به عید خویش کند شادی چه عبری و چه تازی و چه دهقان
عید من آن نبود که تو دیدی عید من اینک آمد با سلطان
آن عید کیست، آنکه بدو نازد ایوان و صدر و معرکه و میدان
میر جلیل سید ابو یعقوب یوسف برادر ملک ایران
میری که زیر منت او گیتی شاهی که زیر همت او کیوان
احسان نماید و ننهد منت منت نهاد هر که نمود احسان
ای نکته‌ی مروت را معنی ای نامه‌ی سخاوت را عنوان
مجروح آز را بر تو مرهم درد نیاز را بر تو درمان
بسیار، پیش همت تو اندک دشوار، پیش قدرت تو آسان
سامان خویش گم نکند هرگز آن کس که یافت از کف تو سامان
از نعمت تو گردد پوشیده هر کس که از خلاف تو شد عریان
کم دل بود ز مدحت تو خالی جز آنکه نیست هیچ درو ایمان