در مدح محمد بن محمود بن ناصرالدین

هم از سعادت و اقبال بود و بخت جوان که دل نبستم بر گلستان و لاله‌ستان
کسی که لاله پرستد به روزگار بهار ز شغل خویش بماند به روزگار خزان
گلی که باد بر او برجهد فرو ریزد چرا دهم دل نیکو پسند خویش بر آن
مرا دلیست من آن دل بدان دهم که مرا عزیزتر بود از دل هزار بار و ز جان
بتی به دست کنم من ازین بتان بهار به حسن پیشرو نیکوان ترکستان
به زلف و عارض ساج سیاه و عاج سپید به روی و بالا ماه تمام و سرو روان
به زلفش اندر تاب و به تابش اندر مشک به جعدش اندر پیچ و به پیچش اندر بان
به بر پرند و پرندش چو یاسمین سپید به رخ بهار و بهارش چو روضه‌ی رضوان
دهن چو غالیه دانی و سی ستاره‌ی خرد به جای غالیه، اندر میان غالیه‌دان
به من نموده، نشان دل مرا، به دهن به من نموده، خیال تن مرا، به میان
چو وقت باده بود باده گیر و باده‌گسار چو وقت بوسه بود بوسه بخش و بوسه ستان
نه وقت عشرت سرد و نه وقت خلوت شوخ نه وقت خدمت قاصر نه وقت ناز گران
اگر خدای بخواهد بتی چنین بخرم ز نعمت ملک و دل بدو دهم بزمان
امیر عالم عادل محمد محمود که حمد و محمدت او را سزد پس از سلطان
به عدل کردن و انصاف دادن ضعفا خلیفه‌ی عمر و یادگار نوشروان
به حرب کردن و پیروز گشتن اندر حرب برادر علی و یار رستم دستان
کجا ز فضل ملکزادگان سخن گویند امیر عالم عادل بود سر دیوان
در سرای سعادت سرای خدمت اوست تو خادمان ملک را بجز سعید مدان
دلم فدای زبان باد و جان فدای سخن که من بدین دو رسیدم بدین شریف مکان
مرا به خدمت او دستگاه داد سخن مرا به مدحت او پایگاه داد زبان