در حسب حال و رنجش خاطر سلطان و طلب عفو

آنچه زین حالها به ما دو رسید مرسادا به هیچ پیر و جوان
من ز دیدار شه جدا ماندم آدم از خلد و روضه‌ی رضوان
چشم بد ناگهان مرا دریافت کارم از چشم بد رسید به جان
شاه از من به دل گران گشته‌ست به گناهی که بیگناهم از آن
سخنی باز شد به مجلس شاه بیشتر بود از آن سخن بهتان
سخن آن بد که باده خورده همی به فلان جای فرخی و فلان
این سخن با قضا برابر گشت از قضاها گریختن نتوان
رادمردی کنید و فضل کنید بر شه حقشناس حرمتدان
من درین روزها جز آن یک روز می نخوردم به حرمت یزدان
به سرایی درون شدم روزی با لبی خشک و با دلی بریان
گفتم آنجا یکی خبر پرسم زانچه درد مرا بود درمان
خبری یافتم چنانکه مرا راحت روح بود و رامش جان
قصد کردم که باز خانه روم تا دهم صدقه و کنم قربان
آن خبر ده مرا تضرع کرد که مرو مر مرا بمان مهمان
تا بدین شادی و نشاط خوریم قدحی چند باده از پس نان
من به پاداش آن خبر که بداد بردم او را بدین سخن فرمان
خوردم آنجا دو سه قدح سیکی بودم آنجا بدان سبب شادان
خویشتن را جز این ندانم جرم من و سوگند مصحف و قرآن
اگر این جرم در خور ادبست چوب و شمشیر و گردن اینک و ران
گو بزن مر مرا و دور مکن گو بکش مر مرا و دور مران