در مدح یمین الدوله ابوالقاسم محمود بن ناصرالدین

بنفشه زلف من آن آفتاب ترکستان همی بنفشه پدید آرد از دو لاله‌ستان
مرا بنفشه و لاله به کار نیست که او بنفشه دارد و زیر بنفشه لاله نهان
ز رنگ لاله‌ی او وز دم بنفشه‌ی او جهان نگارنمایست و باد مشک افشان
همی‌ندانم کاین را که رنگ داد چنین همی‌ندانم کان را که بوی داد چنان
مرا روا بود ار سربسر بنفشه دمد به گرد لاله‌ی آن سرو قد موی میان
کنون ز سنگ بنفشه دمد عجب نبود اگر بنفشه دمد زیر عارض جانان
بهشتوار شود بوستان عارض او چنان کجا شود اکنون بهشتوار جهان
کنون برافکند از پرنیان درخت ردا کنون بگسترد از حله باغ شادروان
کنون چو مست غلامان سبز پوشیده به بوستان شود از باد زاد سرو نوان
کنون سپیده دمان فاخته ز شاخ چنار چو عاشقان غمین برکشد خروش و فغان
نه باغ را بشناسی ز کلبه‌ی عطار نه راغ را بشناسی ز مجلس سلطان
یمین دولت ابوالقاسم آفتاب ملوک امین ملت محمود پادشاه زمان
خدایگان خردپرور مروت ارز بلند همت و زایر نواز و حرمتدان
ازو شود همه امیدهای خلق روا بدو شود همه دشوارهای دهر آسان
کسی که مدحش اندر دهان او بگذشت نسوزد ار به کف آتش در افکند به دهان
اگرچه قرآن فاضل بود بیابد مرد ز مدح خواندن او مزد خواندن قرآن
به وصف کردن او در ببارد و عنبر ز طبع مدحتگوی و ز لفظ مدحتخوان
بزرگ نام کند نزد خلق دیوان را سخنوری که کند مدح او سر دیوان
جهانیان چو ازیشان کسی سخن طلبد سخن طلب را نزدیک او دهند نشان
سخنشناسان بر جود او شدند یقین کجا یقین بود آنجا به کار نیست گمان