بنفشه زلف من آن آفتاب ترکستان
|
|
همی بنفشه پدید آرد از دو لالهستان
|
مرا بنفشه و لاله به کار نیست که او
|
|
بنفشه دارد و زیر بنفشه لاله نهان
|
ز رنگ لالهی او وز دم بنفشهی او
|
|
جهان نگارنمایست و باد مشک افشان
|
همیندانم کاین را که رنگ داد چنین
|
|
همیندانم کان را که بوی داد چنان
|
مرا روا بود ار سربسر بنفشه دمد
|
|
به گرد لالهی آن سرو قد موی میان
|
کنون ز سنگ بنفشه دمد عجب نبود
|
|
اگر بنفشه دمد زیر عارض جانان
|
بهشتوار شود بوستان عارض او
|
|
چنان کجا شود اکنون بهشتوار جهان
|
کنون برافکند از پرنیان درخت ردا
|
|
کنون بگسترد از حله باغ شادروان
|
کنون چو مست غلامان سبز پوشیده
|
|
به بوستان شود از باد زاد سرو نوان
|
کنون سپیده دمان فاخته ز شاخ چنار
|
|
چو عاشقان غمین برکشد خروش و فغان
|
نه باغ را بشناسی ز کلبهی عطار
|
|
نه راغ را بشناسی ز مجلس سلطان
|
یمین دولت ابوالقاسم آفتاب ملوک
|
|
امین ملت محمود پادشاه زمان
|
خدایگان خردپرور مروت ارز
|
|
بلند همت و زایر نواز و حرمتدان
|
ازو شود همه امیدهای خلق روا
|
|
بدو شود همه دشوارهای دهر آسان
|
کسی که مدحش اندر دهان او بگذشت
|
|
نسوزد ار به کف آتش در افکند به دهان
|
اگرچه قرآن فاضل بود بیابد مرد
|
|
ز مدح خواندن او مزد خواندن قرآن
|
به وصف کردن او در ببارد و عنبر
|
|
ز طبع مدحتگوی و ز لفظ مدحتخوان
|
بزرگ نام کند نزد خلق دیوان را
|
|
سخنوری که کند مدح او سر دیوان
|
جهانیان چو ازیشان کسی سخن طلبد
|
|
سخن طلب را نزدیک او دهند نشان
|
سخنشناسان بر جود او شدند یقین
|
|
کجا یقین بود آنجا به کار نیست گمان
|