در مدح یمین الدوله سلطان محمود بن ناصرالدین

خداوند ما شاه کشورستان که نامی بدو گشت زاولستان
سر شهریاران ایران زمین که ایران بدو گشت تازه جوان
یکی خانه کرده‌ست فر خاردیس که بفروزد از دیدن او روان
جهانی و چون خانه‌های بهشت زمینی و همسایه‌ی آسمان
ز خوبی چو کردار دانشپژوه ز خوشی چو گفتار شیرین زبان
همه زر کانی و سیم سپید ز سر تا به بن، وز میان تا کران
نه صد یک از آن سیم در هیچ کوه نه ده یک از آن زر در هیچ کان
نبشته درو آفرینهای شاه ز گفتار این و ز گفتار آن
بسیجیده چون کار هر نیکخو پسندیده چون مهر هر مهربان
چه گویی سکندر چنین جای کرد چه گویی چنین داشت نوشیروان
به فرخترین روز بنشست شاه درین خانه‌ی خرم دلستان
بدان تا درین خانه‌ی نو کند دل لشکر خویش را شادمان
سپه را بود میزبان و بود هزار آفرین بر چنین میزبان
یکی را بهایی به تن در کشد یکی را نوندی کشد زیر ران
بهایی، بر آن رنگهای شگفت نوندی، بر آن بر ستامی گران
کسی را که باشد پرستش فزون کنون کوه زرین کشد زیر ران
به یزدان که کس در پرستیدنش نکرده ست هرگز به مویی زیان
همه پادشاهان همی زو زنند به شاهی و آزادگی داستان
ز شاهان چنو کس نپرورد چرخ شنیدستم این من ز شهنامه خوان
ستوده به نام و ستوده به خوی ستوده به جان و ستوده به خوان