در مدح سلطان ابو سعید مسعود بن محمود غزنوی

بر دولت و اقبال بناز ای شه گیتی از این کرم ایزد کت کرد مکرم
آن کس که چو مسعود خلف دارد و وارث زیبد که مر او را به دو گیتی نبود غم
از برکت او دولت تو گشت پدیدار از پای سماعیل پدید آمد زمزم
در چهره‌ی او روزبهی بود پدیدار در ابر گرانبار پدیدار بود نم
کس را به جهان چون پسر تو پسری نیست آهو بچه کی باشد چون بچه‌ی ضیغم؟
شیران و بر از شیران چون تیغ بر آهیخت باشند به چشمش همه با گور رمارم
شیری که شهنشاه بدان شیر نهد روی از بیم شود موی برو افعی و ارقم
هر دل که شد از هیبت او تافته و ریش آن دل نه به دارو به هم آید نه به مرهم
هم بکشد و هم زنده کند خشمش و جودش آن موسی عمران بود، این عیسی مریم
ای بار خدای ملکان همه گیتی ای از ملکان پیش چو از سال محرم
جشن سده در مجلس آراسته‌ی تو با شادی چون زیر همی‌سازد با بم
جشن سده را رسم نگهداشتی ای شاه آتش به تخش بردی از خانه‌ی چارم
چون آتش سوزنده بیفروزد و آتش آن یک رخ ساقی و دگر جام دمادم
می خور که ترا زیبد می خوردن و شادی می خوردن تو مدحت و آن دگران ذم
روی تو و رخسار بداندیش چو گل باد آن تو ز می ، وان بداندیش تو از دم
دست تو به سیکی و به زلفی که ازو دست چون مخزنه‌ی مشک فروشان شود از شم