در مدح سلطان محمد بن محمود غزنوی

دوش تا اول سپیده‌ی بام می همی‌خوردمی به رطل و به جام
با سماعی که از حلاوت بود مرغ را پایدام و دل را دام
با بتانی که می ندانم گفت که از ایشان هوای من به کدام
همه با جعدهای مشکین بوی همه با زلفهای غالیه فام
گرهی را نشانده بودم پیش برنهاده به دست جام مدام
گرهی را به پای تا همه شب کار می را همی‌دهنده نظام
ز ایستاده به رشک سرو سهی وز نشسته به درد ماه تمام
حال ازینگونه بود در همه شب زین کس آگه نبود، تا گه بام
چون چنین بود پس چرا گفتم قصه‌ی خویش پیش شاه انام
شاه گیتی محمد محمود زینت ملک و مفخر ایام
آنکه دولت بدو گرفت قرار آنکه گیتی بدو گرفت قوام
دولت او را به ملک داده نوید و آمده تازه روی و خوش به خرام
همه امیدها به دوست قوی خاصه امید آنکه جوید نام
میر ما را خوییست، چون خوی که؟ چون خوی مصطفی علیه سلام
در عطا دادن و سخاست مقیم در کریمی و مردمیست مدام
از بخیلی چنان کند پرهیز که خردمند پارسا ز حرام
تا بود ممکن و تواند کرد نکند جز به کار خیر قیام
سالی از خویشتن خجل باشد گر کسی را به حق دهد دشنام
خشم ز انسان فرو خورد که خورد مردم گرسنه شراب و طعام
گر مثل خصم را بیازارد خویشتن را خجل کند به ملام