در مدح امیر ابو احمد محمد بن سلطان محمود

مجلس بساز ای بهار پدرام و اندر فکن می به یکمنی جام
همرنگ رخسار خویش گردان جام بلورینه از می خام
زان می که یاقوت سرخ گردد در خانه، از عکس او در و بام
زان می که در شب ز عکس خامش هر دم برآید ستاره‌ی بام
یک روز گیتی گذاشت باید بی می نباید گذاشت ایام
از می چو کوهپاره شود دل از می چو پولاد گردد اندام
شادی فزاید می اندر ارواح قوت نماید می اندر اجسام
می را کنون آمده‌ست نوبت می را کنون آمده‌ست هنگام
کز صید باز آمده‌ست خسرو با شادکامی، وز صید با کام
خسرو محمد که عالم پیر از عدل او تازه گشت و پدرام
گویند بهرام همچو شیران مشغول بودی به صید مادام
بر گوش آهو بدوختی پای چون پیش تیرش گذاشتی گام
با ممکن است این سخن برابر لفظیست این در میانه‌ی عام
نخجیروالان این ملک را شاگرد باشد فزون ز بهرام
با گور و آهو که شه گرفته‌ست باشد شمار نبات سوتام
ده روز با او به صید بودم هر روز از بامداد تا شام
یک ساعت از بس شکار کردن در خیمه او را ندیدم آرام
در دشتها او توده برآورد از گور و نخجیر و از دد و دام
آنجا شکاری بکرد از آغاز وینجا شکاری دیگر به فرجام
ایزد مر او را یکی پسر داد با طلعت خوب و با صورت تام