در مدح امیر فخرالدوله ابو المظفر احمد بن محمدوالی‌چغانیان

تا خزان تاختن آورد سوی باد شمال همچو سرمازده با زلزله گشت آب زلال
باد بر باغ همی عرضه کند زر عیار ابر بر کوه همی توده کند سیم حلال
هر زمان باغ به زر آب فرو شوید روی هر زمان کوه به سیماب فرو پوشد یال
معدن زاغ شد، آرامگه کبک و تذرو مسکن شیر شد، آوردگه گور و غزال
شیرخواران رزان را ببریدند گلو تا رزان تافته گشتند و بگشتند از حال
خونهاشان به تعصب بکشیدند به جهد ساختند از پی هر قطره حصاری ز سفال
هر حصاری که از آن خونها پرگشت همی مهر کردند و سپردند به دست مه و سال
چون کسی کینه ز خونریز رزان بازنخواست خونشان گشت به نزدیک خردمند حلال
گر حلالست حلالیست کز آن نیست گزیر ور حرامست حرامیست کزو نیست وبال
گر حرامست از آنست که خونیست نه حق حق آن خون به مغنی برسانیم از مال
ما به شادی همه گوییم که‌ای رود به موی ما به پدرام همی‌گوییم ای زیر بنال
مطربان طرب انگیز نوازنده نوا ما نوازنده‌ی مدح ملک خوب خصال
فخر دولت که دول بر در او جوید جای بوالمظفر که ظفر بر در او یابد هال
خسرو شیردل پیلتن دریا دست شاه گرد افکن لشکر شکن دشمن مال
آنکه با همت او چرخ برین همچو زمین آنکه با هیبت او شیر عرین همچو شکال
ای نه جمشید و به صدر اندر جمشید سیر ای نه خورشید و به بزم اندر خورشید فعال
هیچ سایل نکند از تو سالی که نه زود سوی او سیمی تازان نشود پیش سال
گر به نالی بر، تیغت بنگارند به موی سایه اندر فکند بر سر پیل آن یک نال
زیر آن سایه به آب اندر اگر برگذرد همچنان خیش ز مه ریزه شود ماهی وال
مرغزاری که فسیله گه اسبان تو گشت شیر کانجا برسد خرد بخاید چنگال