سپه دشمن او را رمهای دان که در او
|
|
نه چراننده شبانست نه رهجوی نهاز
|
ملکان مرغ شکارند و ملک باز سپید
|
|
تا جهان بود و بود، مرغ بود طعمهی باز
|
همه میران را دعویست، ملک را معنی
|
|
همه شاهان را عجزست ملک را اعجاز
|
هر چه عارست به بدخواه ملک باز شود
|
|
هر چه فخرست و بزرگی به ملک گردد باز
|
خشم او آتش تیزست و بداندیشان موم
|
|
موم هر جای که آتش بود آید به گداز
|
اندر آن بیشه که یک بار گذر کرد ملک
|
|
نکند شیر مقام و ندهد ببر آواز
|
جادوان شاد زیاد این ملک کامروا
|
|
لشکرش بیعدد و مملکتش بیانداز
|
ای خداوند ملوک عرب و آن عجم
|
|
ای پدید از ملکان همچو حقیقت ز مجاز
|
سده آمد که ترا مژده دهد از نوروز
|
|
مژده بپذیر و بده خلعت و کارش بطراز
|
امر کن تا به در کاخ تو از عود کنند
|
|
آتشی چون گل و بگمار به بستان بگماز
|
عشقبازی کن و سیکی خور و برخند بر آن
|
|
که ترا گوید سیکی مخور و عشق مباز
|
خلد باد از تو و از دولت تو ملک جهان
|
|
ای رضای تو از ایزد به سوی خلد جواز
|