در مدح شمس الکفاة خواجه احمد بن حسن میمندی

سرو ساقی و ماه رودنواز پرده بر بسته در ره شهناز
ز خمه‌ی رودزن نه پست و نه تیز زلف ساقی نه کوته و نه دراز
مجلس خوب خسروانیوار از سخن چین تهی و از غماز
بوستانی ز لاله و سوسن همچو روی تذرو و سینه‌ی باز
دوستانی مساعد و یکدل که توان گفت پیش ایشان راز
ماهرویی نشانده اندر پیش خوش زبان و موافق و دمساز
جعد او بر پرند کشتیگیر زلف او بر حریر چوگانباز
باده‌ی چون گلاب روشن و تلخ مانده در خم ز گاه آدم باز
از چنین باده و چنین مجلس هیچ زاهد مرا ندارد باز
ساقیا! ساتگینی اندر ده مطربا! رود نرم و خوش بنواز
غزلی خوان چو حله‌ای که بود نام صاحب بر او به جای طراز
صاحب سید احمد آنک ملوک نام او را همی‌برند نماز
در جهان هیچ شاه و خسرو نیست که نه او را به فضل اوست نیاز
کس نبیند فرو شده به نشیب هر که را خواجه برکشد به فراز
مهر و کینش مثل دو دربانند در دولت کنند باز و فراز
بر بداندیش او فراز کنند باز دارند بر موافق باز
به در دولت اندرون نشود هر که ز ایشان نیافته‌ست جواز
گر خلافش به کوه درفکنی کوه گیرد چو تب گرفته گداز
ماه را گر خلاف او طلبد مطلب جز به چاه نخشب باز
خدمت او گزین که خدمت او خویشتن را کند فزون انداز