در مدح عضدالدوله امیر یوسف برادر سلطان محمود

یاد باد آن شب کان شمسه‌ی خوبان طراز به طرب داشت مرا تا به گه بانگ نماز
من و او هر دو به حجره درو می مونس ما باز کرده در شادی و در حجره فراز
گه به صحبت بر من با بر او بستی عهد گه به بوسه لب من با لب او گفتی راز
من چو مظلومان از سلسله‌ی نوشروان اندر آویخته زان سلسله‌ی زلف دراز
خیره گشتی مه ، کان ماه به می بردی لب روز گشتی شب، کان زلف به رخ کردی باز
او هوای دل من جسته و من صحبت او من نوازنده‌ی او گشته و او رودنواز
بینی آن رودنوازیدن با چندین کبر بینی آن شعر سرائیدن با چندین ناز
در دل از شادی سازی دگر آراستمی چون رو نو زدی آن ماه و دگر کردی ساز
گر مرا بخت مساعد بود از دولت میر همچنان شب که گذشته‌ست شبی سازم باز
جفت غم بودم، انباز طرب کرد مرا یوسف ناصر دین آن ملک بی‌انباز
آنکه از شاهان پیداست به فضل و به هنر چون فرازی ز نشیبی و حقیقت ز مجاز
هر مکانی که شرف راست ازو یابی بر هر مدیحی که سخا راست بدو گردد باز
ای سخنهای تو اندر کتب علم نکت ای هنرهای تو بر جامه‌ی فرهنگ طراز
سایل از بخشش تو گشت شریک صراف زایر از خلعت تو گشت ردیف بزاز
هر کجا وقت سخا از امرا یاد کنند به اتفاق همه از نام تو گیرند آغاز
راست گویی ز خدا آمد نزدیک تو وحی کز خزانه تو همه خواسته بیرون انداز
آز را دیده‌ی بینا دل من بود مدام کور کردی به عطاهای گران دیده‌ی آز
سال تا سال همی‌تاختمی گرد جهان دل به اندیشه‌ی روزی و تن از غم به گداز
چون مرا بخت سوی خدمت تو راه نمود گفت جود تو: رسیدی به نوا، بیش متاز
حلم را رحم تو گشته‌ست به هر خشم سبب زیبد ای خسرو اگر سر بفرازی به فراز