ز هنرهای ستوده که تو داری ز ملوک
|
|
علم را رای تو گشتهست به هر کار انباز
|
ناوک اندازی و زوبین فکن و سخت کمان
|
|
تیزتازی و کمندافکنی و چوگانباز
|
پسر آن ملکی کان ملک او را پسرست
|
|
کو به تیغ از ملکان هست ولایت پرداز
|
گر تو رفتی سوی ارمن بدل بیژن گیو
|
|
از بساط شه ایران به سوی جنگ گراز
|
تاکنون از فزع ناوک خونخوارهی تو
|
|
نشدی هیچ گرازی ز نشیبی به فراز
|
ای به کوپال گران کوفته پیلان را پشت
|
|
چون کرنجی که فرو کوفته باشد به جواز
|
بس نماندهست که فرمان دهد آن شاه که هست
|
|
پادشاه از بر قنوج و برن تا اهواز
|
گه علمداران پیش تو علم باز کنند
|
|
کوسکوبان تو از کوس برآرند آواز
|
راهداران و زعیمان ز نسا تا به رجال
|
|
بر ره از راهبران تو بخواهند جواز
|
از پی خدمت و صید تو فرستند به تو
|
|
از چگل برده و از بیشهی ترکستان باز
|
سوی غزنین ز پی مدح تو تا زنده شوند
|
|
مدح گویان زمین یمن و ملک حجاز
|
تا همی از گهر آموزد آهو بره تک
|
|
همچنان کز گهر آموزد شاهین پرواز
|
تا نپرد چو کبوتر به سوی قزوین ری
|
|
تا نیاید سوی غزنین به زیارت شیراز
|
پادشا باش و به ملک اندر بنشین و بگرد
|
|
شادمان باش و به شادی بخرام و بگراز
|
همچنین عید به شادی صد دیگر بگذار
|
|
با بتان چگل و غالیه زلفان طراز
|
تو به صدر اندر بنشسته به آیین ملوک
|
|
همچنان مدح نیوشنده و من مدح طراز
|