در مدح عضدالدوله امیر یوسف برادر سلطان محمود

ز هنرهای ستوده که تو داری ز ملوک علم را رای تو گشته‌ست به هر کار انباز
ناوک اندازی و زوبین فکن و سخت کمان تیزتازی و کمندافکنی و چوگانباز
پسر آن ملکی کان ملک او را پسرست کو به تیغ از ملکان هست ولایت پرداز
گر تو رفتی سوی ارمن بدل بیژن گیو از بساط شه ایران به سوی جنگ گراز
تاکنون از فزع ناوک خونخواره‌ی تو نشدی هیچ گرازی ز نشیبی به فراز
ای به کوپال گران کوفته پیلان را پشت چون کرنجی که فرو کوفته باشد به جواز
بس نمانده‌ست که فرمان دهد آن شاه که هست پادشاه از بر قنوج و برن تا اهواز
گه علمداران پیش تو علم باز کنند کوس‌کوبان تو از کوس برآرند آواز
راهداران و زعیمان ز نسا تا به رجال بر ره از راهبران تو بخواهند جواز
از پی خدمت و صید تو فرستند به تو از چگل برده و از بیشه‌ی ترکستان باز
سوی غزنین ز پی مدح تو تا زنده شوند مدح گویان زمین یمن و ملک حجاز
تا همی از گهر آموزد آهو بره تک همچنان کز گهر آموزد شاهین پرواز
تا نپرد چو کبوتر به سوی قزوین ری تا نیاید سوی غزنین به زیارت شیراز
پادشا باش و به ملک اندر بنشین و بگرد شادمان باش و به شادی بخرام و بگراز
همچنین عید به شادی صد دیگر بگذار با بتان چگل و غالیه زلفان طراز
تو به صدر اندر بنشسته به آیین ملوک همچنان مدح نیوشنده و من مدح طراز