در مدح امیر ایاز اویماق منظور و محبوب سلطان محمود

غم نادیدن آن ماه دیدار مرا در خوابگه ریزد همی خار
شب تاری همه کس خواب یابد من از تیمار او تا روز بیدار
گهی گویم: رخت کی بینم ای دوست گهی گویم: لبت کی بوسم ای یار!
ز گریانی که هستم، مرغ و ماهی همی‌گریند بر من همچو من زار
مرا گویی چرا گریی ز اندوه مرا گویی چرا نالی ز تیمار
نه وقت بازگشتن سوی معشوق نه جز با رازداران روی گفتار
هر آنک امسال آمد پیش من گفت نه آنی خود که من دیدم ترا پار
ز کوژی پشت من چون پشت پیران ز سستی پای من چون پای بیمار
خروشم چون خروش رعد بهمن سرشکم چون سرشک ابر آذار
تن مسکین من بگداخت چون موم دل غمگین من بشکافت چون نار
تن چون موی من چون تابداین رنج دل بیچاره چون بردارد این بار
ز دل برداشت خواهم بار اندوه چو نزد میر میران یافتم بار
امیر جنگجوی ایاز اویماق دل و بازوی خسرو روز پیکار
سواری کز در میدان در آید به حیرت درفتد دلهای نظار
یکی گوید که آن سرویست بر کوه دگر گوید گلی تازه‌ست بر بار
زنان پارسا از شوی گردند به کابین دیدن او را خریدار
دلیران از نهیبش روز کوشش همی‌لرزند چون برگ سپیدار
اگر بر سنگ خارا بر زند تیر به سنگ اندر نشاند تا به سوفار
برون پراند از نخجیر ناوک من این صد بار دیدستم نه یکبار
نه بر خیره بدو دل داد محمود دل محمود را بازی مپندار