برفت یار من و من نژند و شیفتهوار
|
|
به باغ رفتم با درد و داغ رفتن یار
|
بدان مقام که با من به می نشست همی
|
|
به روزگار خزان و به روزگار بهار
|
بنفشه دیدم و نرگس مقام کرده و باغ
|
|
بدین دو گشته ز خوبی چو صد هزار نگار
|
شده بنفشه به هر جایگه گروه گروه
|
|
کشیده نرگس بر گرد او قطار قطار
|
یکی چو زلف بت من ز مشک برده نسیم
|
|
دگر چو چشم بت من ز می گرفته خمار
|
دو سرو دیدم کو زیر هر دوان با من
|
|
به جام و ساتگنی خورده بود می بسیار
|
خروش و ناله به من درفتاد و رنگین گشت
|
|
ز خون دیده مرا هر دو آستین و کنار
|
بنفشه گفت که گر یار تو بشد مگری
|
|
به یادگار دو زلفش مرا بگیر و بدار
|
چه گفت نرگس؟ گفت: ای ز چشم دلبر دور
|
|
غم دو چشمش بر چشمهای من بگمار
|
ز بسکه زاری کردم ز سروهای بلند
|
|
به گوشم آمد بانگ و خروش و نالهی زار
|
مرا به درد دل آن سروها همیگفتند
|
|
که کاشکی دل تو یافتی به ما دو قرار
|
که سبز بود نگارین تو و ما سبزیم
|
|
بلند بود و ازو ما بلندتر صد بار
|
جواب دادم و گفتم بلندی و سبزی
|
|
به وقت بوسه نباشد مرا ز سرو به کار
|
درین مناظره بودم که باز خواند مرا
|
|
به پیش بهر ثنا گفتن شه ابرار،
|
وزیرزادهی سلطان و برکشیدهی او
|
|
بزرگ همت ابوالفتح سرفراز تبار
|
جلیل عبد رزاق احمد آنکه فضل و هنر
|
|
بدو گرفت یمین و ازو گرفت یسار
|
به یاد کردش بتوان زدود از دل غم
|
|
به مصقله بتوان برد ز آینه زنگار
|
ز خاندانش پیدا شد اصل جود و کرم
|
|
چنانکه ز ابجد اصل حروف و اصل شمار
|
همیشه سیر کند نام نیک او به جهان
|
|
چو بر سپهر هماره ستارهی سیار
|
جهان همه چو یکی گلبنست و او چون گل
|
|
چو گل چدند ز گلبن، همی چه ماند؟ خار
|