در مدح امیر یوسف بن ناصرالدین

شاد باد آن هنری میر که هست پادشاهی و شهی را درخور
آن نکو سیرت و نیکو مذهب آن نکو منظر و نیکو مخبر
آنکه اندر سپه شاه کسی پیش او نام نگیرد ز هنر
چون عطا بخشد اقرار کنی که جهان را بر او نیست خطر
چون به جنگ آید گویی که مگر نرسیده‌ست بدو نام حذر
از حریصی که به جنگست مثل جنگ را بندد هر روز کمر
دشمنان را چو کمان خواهد میر هیچ امید نماند به سپر
همه کتب عرب و کتب عجم بر تو برخواند چون آب ز بر
سخنانش همه یکسر نکتست چون سخن گوید تو نکته شمر
تا همی سرخ بود آذرگون تا همی سبز بود سیسنبر
تا بود لعلی نعت گل نار چون کبودی صفت نیلوفر
شادمان باد و به کام دل خویش آن پسندیده خوی خوب سیر
نیکوانی چو نگار اندر پیش دلبرانی چو بهار اندر بر
همچو این عید به شادی و خوشی بگذاراد و هزاران دگر