شاد باد آن هنری میر که هست
|
|
پادشاهی و شهی را درخور
|
آن نکو سیرت و نیکو مذهب
|
|
آن نکو منظر و نیکو مخبر
|
آنکه اندر سپه شاه کسی
|
|
پیش او نام نگیرد ز هنر
|
چون عطا بخشد اقرار کنی
|
|
که جهان را بر او نیست خطر
|
چون به جنگ آید گویی که مگر
|
|
نرسیدهست بدو نام حذر
|
از حریصی که به جنگست مثل
|
|
جنگ را بندد هر روز کمر
|
دشمنان را چو کمان خواهد میر
|
|
هیچ امید نماند به سپر
|
همه کتب عرب و کتب عجم
|
|
بر تو برخواند چون آب ز بر
|
سخنانش همه یکسر نکتست
|
|
چون سخن گوید تو نکته شمر
|
تا همی سرخ بود آذرگون
|
|
تا همی سبز بود سیسنبر
|
تا بود لعلی نعت گل نار
|
|
چون کبودی صفت نیلوفر
|
شادمان باد و به کام دل خویش
|
|
آن پسندیده خوی خوب سیر
|
نیکوانی چو نگار اندر پیش
|
|
دلبرانی چو بهار اندر بر
|
همچو این عید به شادی و خوشی
|
|
بگذاراد و هزاران دگر
|