دی همیآمد از بر سلطان
|
|
آن نکو منظر نکو مخبر
|
راست گفتی سفندیارستی
|
|
برنهاده کلاه و بسته کمر
|
گفتم از خلق او سخن گویم
|
|
نوز نابرده این حدیث به سر
|
راست گفتی کسی به من بربیخت
|
|
نافهی مشک و بیضهی عنبر
|
خود مر او را به خواب دیدم دوش
|
|
پیش او توده کرده زیور و زر
|
راست گفتی یکی درختی بود
|
|
برگ او زر و بار او زیور
|
شادمان باد و می دهش صنمی
|
|
که چنویی ندیده صورتگر
|
راست گفتی به دستش اندر گشت
|
|
جام با رنگ شعلهی آذر
|
بر کفش سال و ماه باد میی
|
|
کز خمش چون بکند دهقان سر،
|
راست گفتی بر آمد از سر خم
|
|
ماهی از آفتاب روشنتر
|
فرخش باد عید آنکه به عید
|
|
کارد بنهاد بر گلوی پسر
|
راست گفتی دو نیمه خواهد کرد
|
|
لالهای را به برگ نیلوفر
|