در مدح امیر محمد بن محمود بن ناصرالدین سبکتگین

مرا چه وقت خزان و چه روزگار بهار چه دور باید بودن همی ز روی نگار
بهار من رخ او بود و دور ماندم ازو برابر آمد بر من کنون خزان و بهار
اگر خزان نه رسول فراق بود چرا هزار عاشق چون من جدا فکند از یار
به برگ سبز چنان شادمانه بود درخت که من به روی نگارین آن بت فرخار
خزان درآمد و آن برگها بکند و بریخت درخت ازین غم چون من نژند گشت و نزار
خدای داند کاندر درختها نگرم ز درد خون خورم و چون زنان بگریم زار
کسیکه او غم هجران کشیده نیست چو من ز بهر برگ درختان چرا خورد تیمار
مرا رفیقی امروز گفت: خانه بساز که باغ تیره شد و زرد روی و بی دیدار
جواب دادم و گفتم درخت همچو منست مرا ز همچو منی ای رفیق باز مدار
من و درخت کنون هر دوان بیک صفتیم منم ز یار جدا مانده و درخت از بار
نگار یار من و دوست غمگسار شود به فر خدمت درگاه میر شیرشکار
امیر عالم عادل محمد محمود قوام دولت و دین محمد مختار
ستوده‌ی پدر خویش و شمع گوهر خویش بلند نام و سرافزار در میان تبار
همه جهان پدرش را ستوده‌اند و پدر چو من ستایش او را همی‌کند تکرار
هر آن پسر که پدر زان پسر بود خشنود نه روز او بد باشد نه عیش او دشوار
پسر که دانا باشد بر از پدر بخورد بخاصه از پدر پیشبین دولتیار
امیر عادل، داناترین خداوندست بزرگوارترین مهتر و مهین سالار
نه بر گزاف سپه را بدو سپرد پدر نه خیره گفت که لشکر نگه کن و بشمار
کسی که ره برد اندر حدیثهای بزرگ در این حدیث مر او را سخن بود بسیار
خدایگان جهان را درین سخن غرضست تو این سخن را زنهار تا نداری خوار