سلطان ترا به چرخ برین برکشید
|
|
و آخر بدین همینکند اختصار
|
جایی رساندت که به درگاه تو
|
|
از روم هدیه آرند، از چین نثار
|
بخت مالف تو سوی ارتفاع
|
|
بخت مخالف تو سوی انحدار
|
فرمانبران تو شدهاند ای امیر
|
|
فرمان دهندگان صغار و کبار
|
اندر دو چشم خویش زند خار و خسک
|
|
هر دشمنی که با تو کند چارچار
|
در هر دلی هوای تو بیخی زدهست
|
|
بیخی که شاخ دارد و بر شاخ بار
|
گیتی گرفت با تو امیرا سکون
|
|
دلها گرفت با تو امیرا قرار
|
و آن دل که رفته بود به جای دگر
|
|
از بهر بازگشتن بر بست بار
|
ای درگه تو جایگه قدر و جاه
|
|
ای خدمت تو مایهی عز و فخار
|
نیک اختیار باشد هر کس که کرد
|
|
درگاه تو و خدمت تو اختیار
|
فخریست خدمت تو که تا روز حشر
|
|
او را نه ننگ خواهد دیدن نه عار
|
شادی، به خدمت تو کند پیشبین
|
|
خدمت، به درگه تو کند هوشیار
|
آنجاست ایمنی و دگر جای بیم
|
|
آنجایگه گلست و دگر جای خار
|
ای از تو یافته دل و فربی شده
|
|
فرهنگ دلشکسته و جود نزار
|
ای از تو یافته دل و فرخ شده
|
|
غمگین و دلشکستهی چون فرخی هزار
|
سال نوست و ماه نو و روز نو
|
|
وقت بهار و وقت گل کامگار
|
شادی و خرمی را نو کن بسیج
|
|
دل را به خرمی و به شادی سپار
|
بوبکر عندلیب نوا را بخوان
|
|
گو قوم خویش را چو بیایی بیار
|
وز هر یکی جدا غزلی نو شنو
|
|
شاهانه شادمانه زی و شادخوار
|
نوروز و نوبهار دلارام را
|
|
با دوستان خویش به شادی گذار
|