در تهنیت جشن سده و مدح وزیر

صاحب سید وزیر خسرو لشکرشکن آنکه سهمش بر عدو هر ساعتی لشکر شود
جود لاغر گشته از دستش همی فربه شود بخل فربه گشته از جودش همی لاغر شود
بر امید آنکه صاحب بر نهد روزی به سر زر سرخ اندر دل خارا همی افسر شود
از پی آن تا ببرد حلق بدخواهان او آهن اندر کان، بی‌آهنگر همی خنجر شود
ز آرزوی خاطب او، ناتراشیده درخت هر زمان اندر میان بوستان منبر شود
تا قیامت هر کجا نامش برند اندر جهان نام شاهان از بزرگی نام او چاکر شود
مهتران هفت کشور کهتران صاحبند هر کسی کو کهتر صاحب بود مهتر شود
کشوری خالی نخواهد بود از عمال او ور همیدون هفت کشور هفتصد کشور شود
مهتر دینست، وز دین گشتنش در عهد نیست هر کسی از دین بگشت اندر جهان کافر شود
نام آن لشکر به گیتی گم شود کز بهر جنگ چاکری از چاکرانش پیش آن لشکر شود
گر به رادی و هنر پیغمبری یابد کسی صاحب سید سزا باید که پیغمبر شود
ور شمار فضل او را دفتری سازد کسی هر چه قانون شمارست اندر آن دفتر شود
دست رادش را به دریا کی توان مانند کرد که همی دریا به پیش دست او فرغر شود
دست او ابرست و دریا را مدد باشد ز ابر نیز از دستش جهان دریای پهناور شود
آنکه اندر ژرف دریا راه برد روز و شب بر امید سود ازین معبر بدان معبر شود،
گر زمانی خدمت صاحب کند، بی‌بیم غرق گوهر اندر زیر گنجوران او بستر شود
تا وزارت را بدو شاه زمانه باز خواند زو وزارت با نبوت هر زمان همبر شود
ای خجسته پی وزیر از فر تو ایوان ملک بس نماند تا به خاور خسرو خاور شود
روم و چین صافی کند، یاران او در روم و چین نایبی فغفور گردد حاجبی قیصر شود