در ذکر مراجعت سلطان محمود از فتح سومنات

چنان نمود ملک را که ره ز دست چپست برفت سوی چپ و گفت هر چه باداباد
در این تفکر مقدار یک دو میل براند ز رفته باز پشیمان شد و فرو استاد
ز دست راست یکی روشن پدید آمد چنانکه هرکس از آن روشنی نشانی داد
همه بیابان زان روشنایی آگه شد چو جان آذر خرداد ز آذر خرداد
برفت بر دم آن روشنی و از پی آن به جستجوی سواران جلد بفرستاد
به جهد و حیله در آن روشنی همی‌برسید سوار جلد بر اسب جوان تازی زاد
ملک همی‌شد و آن روشنائی اندر پیش که روز نو شد و درهای روشنی بگشاد
سرای پرده و جای سپه پدید آمد دل سپاه شد از رنج تشنگی آزاد
کرامتی نبود بیش ازین و سلطان را چنین کرامت باشد نه هفت، خود هفتاد
همه کرامت از ایزد همی‌رسید به وی بدان زمان که کم از بیست ساله بود به زاد
مگو مگوی که چون کیقباد یا چو جم‌ست حدیث او دگرست از حدیث جم و قباد
چو زو حدیث کنی از شهان حدیث مکن خطا بود که تخلص کنی همای به خاد
همیشه تا نبود نسترن چون سیسنبر چنانکه تا نبود شنبلید چون شمشاد
همیشه تا که گل آبگون ز لاله‌ی لعل پدید باشد و خیری ز سوسن آزاد
یمین دولت محمود شهریار جهان به شهریاری و رادی و خسروی بزیاد
سپهر با او پیوسته تازه روی و مطیع چنانکه مادر دخترپرست با داماد
بهار تازه برو فرخجسته باد و بی او زمانه را و جهان را بهار تازه مباد