عشق رخ یار بر من زار مگیر | بر خسته دلان رند خمار مگیر | |
صوفی چو تو رسم رهروان میدانی | بر مردم رند نکته بسیار مگیر |
□
در سنبلش آویختم از روی نیاز | گفتم من سودازده را کار بساز | |
گفتا که لبم بگیر و زلفم بگذار | در عیش خوشآویز نه در عمر دراز |
□
مردی ز کنندهی در خیبر پرس | اسرار کرم ز خواجهی قنبر پرس | |
گر طالب فیض حق به صدقی حافظ | سر چشمهی آن ز ساقی کوثر پرس |
□
چشم تو که سحر بابل است استادش | یا رب که فسونها برواد از یادش | |
آن گوش که حلقه کرد در گوش جمال | آویزهی در ز نظم حافظ بادش |
□
ای دوست دل از جفای دشمن درکش | با روی نکو شراب روشن درکش | |
با اهل هنر گوی گریبان بگشای | وز نااهلان تمام دامن درکش |
□
ماهی که نظیر خود ندارد به جمال | چون جامه ز تن برکشد آن مشکین خال | |
در سینه دلش ز نازکی بتوان دید | مانندهی سنگ خاره در آب زلال |
□
در باغ چو شد باد صبا دایهی گل | بربست مشاطهوار پیرایهی گل | |
از سایه به خورشید اگرت هست امان | خورشید رخی طلب کن و سایهی گل |
□
لب باز مگیر یک زمان از لب جام | تا بستانی کام جهان از لب جام | |
در جام جهان چو تلخ و شیرین به هم است | این از لب یار خواه و آن از لب جام |
□
در آرزوی بوس و کنارت مردم | وز حسرت لعل آبدارت مردم | |
قصه نکنم دراز کوتاه کنم | بازآ بازآ کز انتظارت مردم |
□
عمری ز پی مراد ضایع دارم | وز دور فلک چیست که نافع دارم | |
با هر که بگفتم که تو را دوست شدم | شد دشمن من وه که چه طالع دارم |