قسمت سوم

دل خون شد و آتش زده دارم ز درون پیش آرمیی چو خون که هست آتش‌گون
می آتش و خون است فرو ریزم خون آتش به سر آتش و خون بر سر خون

تا گشت سر کوی مغان منزل من حل گشت به یمن عشق هر مشکل من
بر غم چه نهم تهمت بیهوده که هست پیمانه‌ی پر باده‌ی حسرت دل من

در کوی تو خاطری ندیدم محزون زاهد از عقل شاد و عاشق ز جنون
ساقی سر گرم باده، مطرب خواهند کل حزب بما لدیهم فرحون

شد باغ ز شمع گل رعنا روشن وز مشعل لاله گشت صحرا روشن
از پرتو روی آتشین رخساری گردید چراغ دیده‌ی ما روشن

تا بشنودم کاهوی شیرافکن من ماتم زده شد چون دل بی‌مسکن من
حقا و به جان او که جان در تن من بنشست به ماتم دل روشن من

تا رخت بیفکند به صحرا دل من سرمایه زیان کرد ز سودا دل من
یک موی نماند از اجل تا دل من القصه بطولها دریغا دل من

خاقانی اگر توئی ز صافی نفسان بر گردن کس دست به سیلی مرسان
زیرا که چو بر گردن آزاد کسان شمشیر رسد به که رسد دست خسان

ای روی تو محراب دل غمناکان وی دست تو سرمایه بر سر خاکان
روزی که روند سوی جنت پاکان جز تو که کند شفاعت بی‌باکان

خاقانی از اول که دمی داشت فزون می‌بود درون پرده چون پرده درون
از مجلس خاص خاصگان است اکنون چون خلعه درون در و چون حلقه برون

مجلس ز می دو ساله گردد روشن چشم طرب از پیاله گردد روشن
پژمرده بود گل قدح بی می ناب از آب چراغ لاله گردد روشن