دل خون شد و آتش زده دارم ز درون | پیش آرمیی چو خون که هست آتشگون | |
می آتش و خون است فرو ریزم خون | آتش به سر آتش و خون بر سر خون |
□
تا گشت سر کوی مغان منزل من | حل گشت به یمن عشق هر مشکل من | |
بر غم چه نهم تهمت بیهوده که هست | پیمانهی پر بادهی حسرت دل من |
□
در کوی تو خاطری ندیدم محزون | زاهد از عقل شاد و عاشق ز جنون | |
ساقی سر گرم باده، مطرب خواهند | کل حزب بما لدیهم فرحون |
□
شد باغ ز شمع گل رعنا روشن | وز مشعل لاله گشت صحرا روشن | |
از پرتو روی آتشین رخساری | گردید چراغ دیدهی ما روشن |
□
تا بشنودم کاهوی شیرافکن من | ماتم زده شد چون دل بیمسکن من | |
حقا و به جان او که جان در تن من | بنشست به ماتم دل روشن من |
□
تا رخت بیفکند به صحرا دل من | سرمایه زیان کرد ز سودا دل من | |
یک موی نماند از اجل تا دل من | القصه بطولها دریغا دل من |
□
خاقانی اگر توئی ز صافی نفسان | بر گردن کس دست به سیلی مرسان | |
زیرا که چو بر گردن آزاد کسان | شمشیر رسد به که رسد دست خسان |
□
ای روی تو محراب دل غمناکان | وی دست تو سرمایه بر سر خاکان | |
روزی که روند سوی جنت پاکان | جز تو که کند شفاعت بیباکان |
□
خاقانی از اول که دمی داشت فزون | میبود درون پرده چون پرده درون | |
از مجلس خاص خاصگان است اکنون | چون خلعه درون در و چون حلقه برون |
□
مجلس ز می دو ساله گردد روشن | چشم طرب از پیاله گردد روشن | |
پژمرده بود گل قدح بی می ناب | از آب چراغ لاله گردد روشن |