قسمت دوم

لعلت چو شکوفه عقد پروین دارد روی تو چو لاله خال مشکین دارد
من در غم تو چو غنچه بندم زنار تا نرگس تو چو خوشه زوبین دارد

در باغچه‌ی عمر من غم پرورد نه سرو نه سبزه ماند، نه لاله، نه ورد
بر خرمن ایام من از غایت درد نه خوشه نه دانه ماند، نه کاه نه گرد

چون درد تو بر دلم شبیخون آورد دندانت موافق دلم گشت به درد
اندر همه تن نبود جز دندانت کو با دل من موافقت داند کرد

بخت ار به تو راه دادنم نتواند باری ز خودم خلاص دادن داند
تا مانده‌ام ار پیش توام بنشاند از غصه که بی تو مانده‌ام برهاند

بخت ار به مراد با توام بنشاند گردون ز توام برات دولت راند
پروانه‌ی بخت را به دیوان وصال مرفق چه دهم تا ز منت نستاند

روزی فلکم بخت بد ار باز آرد از این دل گم بوده خبر باز آرد
هجران بشود آتشم از دل ببرد وصل آید و آبم به جگر باز آرد

معشوقه ز لب آب حیات انگیزد پس آتش تب چرا ازو نگریزد
آن را که لب دم مسیحا خیزد آخر به چه زهره تب در او آویزد

زلف تو بنفشه ار غلامی فرمود زین روی بنفشه حلقه درگوش نمود
در باغ بنفشه را شرف زان افزود کو حلقه به گوش زلف تو خواهد بود

چون نامه‌ی تو نزد من آمد شب بود برخواندم و زو شبی دگر کردم سود
پس نور معانی تو سر بر زد زود اندر دو شبم هزار خورشید نمود

خاقانی از آن کام که یارت ندهد نومیدی و چرخ داد کارت ندهد
در آرزوئی که روزگارت ندهد غرقه شدی و زود گذارت ندهد