مشکل حال چنان نیست که سر باز کنم
|
|
کار درهم شده بینم چو نظر بازکنم
|
دارم از چرخ تهی دو گله چندان که مپرس
|
|
دو جهان پر شود ار یک گله سر باز کنم
|
شبروان بار ز منزل به سحر بربندند
|
|
من سر بار تظلم به سحر باز کنم
|
ناله چون دود بپیچید و گره شد دربر
|
|
چکنم تا گرهی ناله ز بر باز کنم
|
آه من حلقه شود در بر و من حلقهی آه
|
|
میزنم بر در امید مگر باز کنم
|
زیرپوش است مرا آتش و بالاپوش آب
|
|
لاجرم گوی گریبان به حذر باز کنم
|
صبر اگر رنگ جگر داشت جگر صبر نداشت
|
|
اهل کو تا سر خوناب جگر باز کنم
|
سلوت دل ز کدام اهل وفا دارم چشم
|
|
چشم همت به کدام اهل خبر باز کنم
|
رشتهی جان که چو انگشت همه تن گره است
|
|
به کدامین سر انگشت هنر باز کنم
|
غم که چون شیر به کشتی کمرم سخت گرفت
|
|
من سگجان ز کمر دامن تر باز کنم
|
با چنین شیر کمر گیر کمر چون بندم
|
|
تا نبرد کمر عمر کمر باز کنم
|
نزنم بامزد لهو و در کام که من
|
|
سر به دیوار غم آرم چو بصر باز کنم
|
کاه دیوار و گل بام به خون میشویم
|
|
پس در این حال چه درهای حذر بازکنم
|
خار غم در ره و پس شاد دلی ممکن نیست
|
|
کاژدها حاضر و من گنج گهر باز کنم
|
خواستم کز پی صیدی بپرم باشه مثال
|
|
صر صر حادثه نگذاشت کهد پر باز کنم
|
بر جهان مینکنم باز به یک بار دو چشم
|
|
چشم درد عدمم باد اگر باز کنم
|
از سر غیرت چشمی به خرد بردوزم
|
|
وز پی عبرت چشمی به خطر باز کنم
|
هفت در بستم بر خلق و اگر آه زنم
|
|
هفت پرده که فلک راست ز بر باز کنم
|