در مرثیه‌ی خواجه ابوالفارس

نزد ما هم خیال او باشد آن کبوتر که نامه‌آور اوست
او خود آسود در کنار پدر انده ما برای مادر اوست
پس ازین در روان دشمن باد آنچه در سینه‌ی برادر اوست
همه شروان شریک این دردند دشمنان هم دریغ او خوردند

یوسفی از برادران گم شد آفتاب از میان انجم شد
ای سلیمان بیار نوحه‌ی نوح که پری از میان مردم شد
گوهری گم شد از خزانه‌ی ما چه ز ما کز همه جهان گم شد
عیسی دوم آمده به زمین باز بر اسمان چارم شد
موکب شهسوار خوبان رفت لاشه‌ی صبر ما دمادم شد
عالم از زخم مار فرقت او دست بر سر زنان چو کژدم شد
نه سپهر از برای مرثیتش ده زبان چون درخت گندم شد
در شبستان مرگ شد ز آن پیش که به بستان به صد تنعم شد
تا کی از هجر او تظلم ما عمر ما در سر تظلم شد
شو ترحم فرست خاقانی خاصه کو عالم ترحم شد
دیده از شرم بر جهان نگماشت هم ندیده جهان گذشت و گذاشت

سال عمرش دو ده نبوده هنوز دور نه چرخ نازموده هنوز
ناله‌ی زار دوستان بشنود نغمه‌ی زیر ناشنوده هنوز
به هلاکش بیازموده جهان او جهان را نیازموده هنوز
شد به ناگه ربوده‌ی ایام بر ز ایام ناربوده هنوز
دید نیرنگ چرخ آینه رنگ آینه‌ی عیش نا زدوده هنوز